139💝
امسالم داره نفسای اخرش ومیکشه....
یک سال پرتلاطم و پر استرس...
عید 94 هیچ وقت یادم نمیره...ههه چقدر خوش گذشت وقتی هفت نفری جلوی تلویزیون تا ساعت3واسه عید به زور خودمونو بیدار نگه داشتیم...چقدر واسه آمدن سال 94گریه کردم و هنوزم دلیلشو نفهمیدم...توی اون هفته اول کلی اتفاقات مختلف خوب و بد که تک تکش و ثبت کردم...(چه بحثا که سر شغل و دانشگاه و کل کل با یک مامان دوست داشتنی و یک عمه ی گل داشتیم)
از همون اول استرس امتحانات نهایی و بعدم که مسافرت منتظر نتایج امتحانات... شروع آخرین سال دبیرستان و استرسای وصف نشدنی ی کنکوری که هیچ کس نمیفهمه مگه اینکه دورشو گذرونده باشه...
ی وقتایی. دیگه میبریدم و واسه درس خوندن امید نداشتم. که این جور وقتا فقط خدا کمکم میکرد که حالم خوب بشه...
یکی از اتفاقات خوب زندگیم این بود که بهترین و تنها ترین رفیقم که بدون اینکه بهم خبر بده شده بود همکلاسیم...و روز اول مدرسه حالت ذوق مرگ شدگی تو چشمام موج میزد.. به این پی بردم که خدا همیشه هوای بنده شو داره...اگه نبود کنارم نمیدونم چه جوری میخواستم سختیای سالو بگذرونم...ی دوست که بدون هیچ چشم داشتی کنارم بود تو همه ی مراحل...
تو سال 94خیلی عوض شدم...خیلی رو خودم کار کردم...
احساس میکنم صبرم خیییلی بیشتر شده...بیشتر میتونن از پس احساساتم بر بیام...ی کوچولو سر سخت تر شدم و تصمیم گرفتم واسه کسی که واسم ارزش قائل نیست ... متقابلا ارزشی قائل نشم...و واسه کسی که واسم تب میکنه بمیرم(به قول شاعر)
پ.ن:پستم طولانی شد چون امسال به نظرم طولانی تر گذشت و سخت تر....
پ. ن:پیشاپیش سالتون مبارک....خوش باشید
- ۹۴/۱۲/۲۸